5) آیا روح مقدس میتواند پاکت اعانه مرا بیابد؟
تبرّع به صندوق از جانب دوست شما که مدّت کوتاهی است در امر فعال نبوده باعث تحرّک ایشان در خدمات مجدده خواهد گشت. خدمت مغناطیس جذب تأییدات الهی است. بنابر این وقتی فرد خدمت میکند متصدی دریافت نعمات روحالقدس میگردد. چون فعالیّت نکند روح مقدّس قادر به یافتن ذخیرهگاهی در وجود او نخواهد شد و بدینوسیله فرد از التیام پرتوی نیروبخش برکت الهی محروم میماند. [ترجمه غیررسمی]
—حضرت شوقی افندی
يَا ابْنَ الوُجُودِ! أَحْبِبْني لأُحِبَّكَ. إِنْ لَمْ تُحِبَّنِي لَنْ أُحِبَّكَ أَبَداً فَاعْرِف يا عَبْدُ. (ترجمه غیررسیمی بیان: ای پسر وجود! عاشق من باش تا من هم بتوانم عاشق تو باشم. اگر تو عاشق من نباشی، عشق من هرگز به تو نخواهد رسید. عارف باش ای عبد!)
—حضرت بهاءالله
در زمان اتحاد جماهیر شوروی، من و دوستانم همه منکر خدا و ملحد بودیم، زیرا ما بطور دستهجمعی به خداوند و شکست علنی او در مراقبت از فقرا و نیازمندان در سراسر جهان اعتراض داشتیم. ما خواستار عدالت اجتماعی بودیم و اعتقاد داشتیم که خداوند ابداً قادر نیست جهان را طوری بچرخاند که انسانها سهم عادلانه داشته باشند. سالهای بسیار بعد به این بیان عمیق و پر مغز حضرت شوقی افندی برخوردم که چشمانداز کاملاً جدیدی در مورد چگونگی تعامل خداوند با انسانها به من داد: وقتی که فرد "فعالیّت نکند، روح مقدّس قادر به یافتن ذخیرهگاهی در وجود او نخواهد شد." توقیع مبارک ایجاد تحولاتی شگفتانگیز در ضمیر ناخودآگاهم کرد زیرا برای اوّلین بار متوجه یک رابطهٔ نوین میان خداوند و انسان شدم. شکی نیست که رفاه بشر بنوعی به ید سخاوتمندانهٔ خداوند بسته است، با این همه در این دور اعظم اینگونه بنظر میرسد که ید انسان هم نقش مهمی در رسیدن به این رفاه دارد و انسان باید فعالانه خدمت کند تا شایستهٔ جذب نعمت شود.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود - مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
هر کو عمل نکرد و عنایت امید داشت - دانه نکاشت ابله و دخل انتظار کرد
به نظر میرسد که توقیع مبارک حضرت شوقی افندی در مورد بانوی محترمی است که قبلاً خدمت کرده ولی مدت کوتاهی از ایثار خدمت دور بوده. میفرمایند این بانوی عزیز پس از مدتی با ارائه تبرّع صادقانه قدم کوچکی در راه خدا برداشت. قابل تعجّب است که قلم حضرت شوقی افندی یک عمل جزئی را چُنین ستایش میفرماید و در مورد اهمیّت آن قلم برداشته مینویسند که ایثار این تبرّع "سبب حرکت ایشان در خدمات مجدد خواهد شد." سپس میفرمایند، " خدمت مغناطیس است برای جذب تأییدات الهی. وقتی فرد... فعالیّت نکند، روح مقدّس قادر به یافتن ذخیرهگاهی در وجود او نخواهد شد." این بیان برای حقیر یک بیدارباش بود که ارکان وجودم را تکان داد زیرا متوجه شدم حقیر استعداد آن را دارم که با سهلنکاریهای بچهگانه، بی تفاوتی، و روحیۀ "هرچه باداباد" درهای رحمت الهی را بر خود مستود کنم.
ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد - باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
در این شمارهٔ چشمه خروشان به این نکته میپردازیم که انسان چگونه با سهلنکاری و بیمبالاتی خود دَرِ پاکت سخاوت را میبندد و از "التیام پرتوی نیروبخش برکت الهی محروم میماند." بخشندگی و سخاوت چگونه به مغناطیس تبدیل میشود و برکت الهی را جذب میکند؟ چرا خدا میخواهد ما سخاوتمند باشیم؟ آیا خداوند وضعیت اقتصادی دشوار و معضل ما را درک نمیکند؟ آیا نمیبیند که ما حتی وسعمان به پرداخت هزینههای ملزم زندگی نمیرسد مثل نان روزانه، خرید ماشین، منزل، و غیره؟ این همه سخاوت و فداکاری و ایثار برای چیست؟ اخیراً دوستم کمک فداکارانهای نمود ولی برکتی دریافت ننمود. چه تضمینی برای دریافت نعمات الهی هست؟ آیا من باید بخاطر وعدهای لفظی پولم را ریسک کنم؟ البته این سؤالها عادی نیستند ولی در ضمیرناخواگاه اغلب اعمال ما را هدایت میکند. نمیتوان انکار کرد که این پرسشها گاهی در ذهن مطرح میگردد و خجالت میکشیم آن را بزبان آریم، ولی با این وجود سؤالات مهمی هستند که در طول زندگی در ذهن هر انسانی میچرخد.
در زمان حضرت عبدالبهاء در عکاء مؤمنی بود که برای مدت طولانی کار پیدا نمیکرد چون بازار معماری مدتی کساد شده بود. وضعیت زندگی این مؤمن روز به روز بدتر شد و با اینکه با صرفه جویی زندگی میکرد، بالاخره زمانی رسید که دیگر پساندازش تمام شده بود. این فرد مؤمنی جاننثار بود و مطمئناً به زیارت مقام حضرتبهاءالله میرفته و برای وصول نعمات الهی استغاثه میکرده. طلب دعا و مناجات واکنش طبیعی شخص مؤمن در هنگام نیاز است. مسئله اینجاست که هنگام سختیها انسان فقط به دعا اکتفا میکند و اغلب اوغات رغبت به خدمت ندارد.
بالاخره پس مدتی سختی و دعا شحص مؤمن تصمیم گرفت بسوی مظهر سخاوت و بخشندگی حضرتعبدالبهاء روی آورده طلب کمک کند. این مؤمن همیشه میدید حضرتعبدالبهاء چگونه با گشادهدستی و سخاوت به فقرا و نیازمندان عکاء کمک میکردند، و از بیماران بازدید مینمودند. مومن مطمئن بود حضرت سرکارآقا دست یاری به او نیز خواهند داد. در واقع چه دلیلی داشت حضرتعبدالبهاء که به همه نیازمندان عکاء کمک میکرد به یک بهائی نیازمند کمک نکند؟ فرد مؤمن به دیدار حضرت عبدالبهاء رفت و معضل مالی خود را توضیح داد و درخواست کمک کرد. حضرتعبدالبهاء به فرد مؤمن توصیه فرمودند که در راه خدا اعانه ای فداکارانه بدهد.
حضرت عبدالبهاء - مرکز عهد و میثاق الهی در این عهد اعظم
آن شب، مؤمن دست خالی به خانه خود بازگشت و پیش خود فکر کرد، "عجبا! من آه در بساط ندارم و سرکارآقا توصیه میفرمایند که اعانه فداکارانه در راه خدا بده." او به شک و تردید افتاد که شاید سرکارآقا خوب نشنیده و متوجه عرائض او نبوده. متاسفانه این داستان حیات بسیاری از ماها است. توصیهٔ الهی را میدانیم، کتب مقدسه را میخوانیم، نسخه پزشک حقیقی را در دست درایم، امّا با تردید ذهن به منزل برمیگردیم.
چرا مردم نمیدانند - که لادن اتفاقی نیست،
نمیدانند در چشمان دم جنبانک امروز - برق آبهای شط دیروز است؟
چرا مردم نمیدانند - که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟
گرچه توصیهٔ حضرتعبدالبهاء واضح بود، ولی مؤمن در شک و تردید غوطه ور. مؤمن در لوح احمد بارها خوانده بود: "و لا تكن من الممترين (یعنی از آنهائی نباش که شک میکنند." البته که توصیه پزشک دانا برای بشر منطقی نیست و فقط اطاعت محبّتآمیز آن معنی حقیقی توصیهء را آشکار میسازد. اینجا چه منطقی میتواند حاکم باشد؟ شخص فقیری از خداوند طلب لطف و عنایت میکند، خداوند در جواب میگوید برو در را خدا ایثار کن. بهر حال یک ماه از این ماجرا میگذرد و در این مدّت شخص مؤمن چون منطق صحیحی برای توصیهٔ حضرتعبدالبهاء پیدا نکرد نتیجه گرفت که آن حضرت به درستی حرفهای او را نشنیده بوده. بعد از گذشت یک ماه وضعیت مالی مؤمن به نقطه غیر قابل تحمل میرسد. او آخرین سکههای خود را هم خرج میکند و تصمیم میگیرد که بار دیگر به حضور سرکارآقا رفته درخواست کمک مالی کند. مؤمن از نظام نوین حضرتبهاءالله که رابطه میان خدا و بندگانش را تجدید کرده خبردار بود، ولی مطمئن نبود!
يَا ابْنَ الوُجُودِ! أَحْبِبْني لأُحِبَّكَ. إِنْ لَمْ تُحِبَّنِي لَنْ أُحِبَّكَ أَبَداً فَاعْرِف يا عَبْدُ. (ترجمه غیررسیمی بیان: ای پسر وجود! عاشق من باش تا من هم بتوانم عاشق تو باشم. اگر تو عاشق من نباشی، عشق من هرگز به تو نخواهد رسید. عارف باش ای عبد!)
—حضرت بهاءالله
فرد مؤمن بالاخره شجاعتش را تقویت کرد و برای بار دوّم به حضور حضرتعبدالبهاء رفته تقاضای کمک کرد. "یا سرکار آقا!" مرد مؤمن با متانت گفت، "من بطور کلی در تأمین ضروریات اوّلیه حیات خود درماندهام و بیبضاعت شدهام. دیگر تحمل این وضعیت را نمیتوانم؛ پس چه باید بکنم؟" حضرتعبدالبهاء با محبّت فروان دل او را یافتند و در پاسخ فرمودند: "بلی البته! بار اوّل هم صحبت شما را بخوبی شنیدم و توصیه میکنم که تبرّع فداکارانه بدهید."
در اینجا این نکته مهم قابل ذکر است که حضرتعبدالبهاء آگاه بودهاند که فرد مؤمن هیچگونه ایثاری—یعنی به هیچ نوع، شکل یا فرمی، منقول یا غیر منقول—در راه خدا نکرده. اهمیّت این علم حضرتعبدالبهاء برمیگردد به بحثی که در شمارههای قبلی چشمه خروشان داشتیم در مورد آگاهی خداوند از فداکاری ما در لحظۀ بخشش. آن شب مرد مؤمن با غم و اندوه دست خالی به منزل بازگشت. بسیار گریست و با صدای بلند تلاوت آیات کرد. شاید در ذهن او این سؤال مطرح شده بود که چرا شخصی چنین سخاوتمند با این همه توانائی، عظمت، و دارائی نتوانست دست به جیب کند و باو کمک نماید. آن شب مرد مؤمن سردرگم بماند و از التیام پرتوی نیرو بخش برکت الهی محرم ماند.
کوچه های عکاء
چون فعالیّت نکند روح مقدّس قادر به یافتن ذخیرهگاهی در وجود او نخواهد شد و بدینوسیله فرد از التیام پرتوی نیروبخش برکت الهی محروم میماند. [ترجمه غیررسمی]
—حضرت شوقی افندی
پس از دعای بسیار مرد مؤمن تصمیم گرفت که بتوصیهٔ حضرتعبدالبهاء گوش کند و پنجرهٔ قلب خود را بسوی دروازهای انقطاع باز کرد. او در منزل خود و در میان اموالش به جستجو پرداخت تا ببیند چه چیزی را می تواند سخاوتمندانه نثار جانان کند. ناگهان چشمش بر دیوار افتاد و دو فقره قاب عکس خاتم قیمتی را دید که سالیان سال قدر آنها را گرامی میدانسته. تصمیم گرفت قاب عکسها را به بازار برده بفروشد، و درآمد را در راه خدا با فداکاری، عشق، و رضای جان ایثار کند. فردای آن روز مرد مؤمن به بازار رفت و هنوز از بازار برنگشته بود—یعنی قبل از اینکه فرصت داشته باشد وجی در راه خدا ایثار کند—از دور متوجه شد که کارفرمایی جلوی درب وردوی منزلش در گرمای آفتاب منتظر ایستاده که او را استخدام نماید. این داستان همانند داستانی است در فصلهای گذشته خواندیم و بر میگردد به قضیهٔ حساب-کتاب و بازنگری درونی که منجر به برکت الهی میشد. اصلاً خداوند منتظر اعانه ما نیست. حضرتعبدالبهاء در لوحی میفرمایند: "حصول هر شئی مشروط به سه چیز است. اول دانستن. دوم اراده. سوم عمل. در تحقق هر مسئله جمیع این سه چیز لازم." کارفرما به مرد مؤمن گفت که دیگر نا امید شدهبود و حدود یک ماه تمام عکاء را پی او جستجو میکرده. حال کمی انصاف بخرج دهیم. عکا قلعهء کوچکی است که اندازهاش کمی از ایچریشهر باکو بزرگتر است. چرا یک ماه نتوانسته بود این مؤمن را پیدا کند؟ شاید بیان حضرت شوقی افندی ثبوتی باشد که "وقتی فرد فعال نیست، روح مقدّس قادر به یافتن ذخیرهگاهی در وجود او نخواهد شد". در این دور بلوغ جامعه بشریّت دیگر عشقِ یکطرفه جَواب نمیدهد و بازدهی ندارد: "احببنی لاحبّک ان لم تحبّنی لن احبّک اَبداً. (عاشق من باش تا من هم بتوانم عاشق تو باشم. اگر تو عاشق من نباشی، عشق من هرگز به تو نمیرسید.)"
امّا از این مهمتر آنچه در این داستان مرا مجذوب خود کرد، این بود که مؤمن هنوز کمکی به احدی نکرده بود و اعانهای به دست احدی نرسانده بود، ولی قیام عاشفانه او در مسیر خدمت درهای برکت الهی را بروی او گشود. شایان ذکر است که آن مرد مؤمن هر دو قاب عکس روی دیوار را فروخت در حالی که برای اعانه میتوانست فقط یک قاب عکس بفروشد و قاب دیگر را برای خودش نگاه دارد ولی این کار را نکرد. این اقدام مؤمن ثبوت روحیه فداکاری و جان نثاری او در راه خدا بود.
انسان تا بمقام فدا قدم ننهد از هر موهبتى محروم گردد.
—حضرت عبدالبهاء
همانطور که در شمارههای قبلی چشمه خروشان ذکر شد، تبرّعات سخاوتمندانه و فداکارانه، "شأن و عزت نفوس و جامعه را" پرورش میدهد. توجه بفرمائید وقتی که کارفرما در ملاء عام به مرد مؤمن گفت که در مورد صداقت و درستکاریش بسیار شنیده بوده و بخاطرش یک ماه جستجو کرده، چه عزت و وقاری باید در قلب مؤمن احساس میگذشت. پس برکت الهی بسیار والاتر و پر شأنتر از پیدا کردن کار و یا تکیهایی نان است که بروی میز میگذاریم. مرحمت الهی منبع لایزال "فراوانی است" و احساس شادی و رضایت درون.
انسان در این دنیا قادر به درک عمیق "نعمت و برکت الهی" یا فهم صحیح "التیام پرتوی نیروبخش روح مقدّس" نخواهد بود. بطور کلّی تا شخصاً تجربه نکنیم فهم آن ممکن نیست. مثلاً در یک تجربه شخصی، حقیر یک قدم به راز نهفته برکت نزدیکتر شدم. در کتاب انجیل حکایتی است در مورد پسر خدا، حضرت عیسی مسیح، که با پنج قرص نان و دو ماهی از دریای جلیله، بادست خود پنج هزار نفر را در یک روز سیر کرده.
دریای جلیله، جايی که عیسی مسیح ۵۰۰۰ نفر را سیر کرد
سپس عیسی مسیح پنج قرص نان و دو ماهی برداشت و به آسمان نگاه کرد، و دعا نمود. عیسی آنها را تکه کرد و به شاگردانش داد تا پیش مردم بگذارند. پس همه خوردند و سیر شدند و وقتی تکههای باقیمانده را جمعآوری کردند، که دوازده سبد پر شد.
—انجیل لوقا
سالیان پیش در سفری به سرزمین مقدس از شهر طبریّه در جوار دریای جلیله گذشتم. آن روز که حقیر کنار جلیله رفته بودم از شانس خوشم تعطیلی مذهبی بود و هیچ زائر مسیحی به اطراف جلیله نیامده بود. کل منطقه در آرامش عمیقی بسر میبرد. احدی سکوتم را با عکس گرفتنهای بجا نشکست. هوای مطبوع بهاری آسمان را قشنگتر کرده بود. از طبریّه قایقی گرفتم و به طرف مقابل دریای جلیله حرکت کردم. مرد قایق را در وسط دریا محلّی را به حقیر نشان داد که پسر خدا، عیسی مسیح، در آنجا بر روی آب راه رفتهبود. بالاخره به آن طرف دریای جلیله رسیدم. حدود ۱۶ کیلومتر دور دریای جلیله را پیاده آمدم و خودم را به محلّی رساندم که عیسی مسیح در آنجا به ۵۰۰۰ نفر نان و ماهی داده بود. این داستان را قبلاً در انجیل خوانده بودم. تصمیم گرفتم در آن محل مقدّس نشسته کمی تفکّر و هم استراحت کنم. آرامش محل، مرا زبون کرد و چشمانم را بسته ناخودآگاه با صوت بلند شروع کردم به تلاوت دعای جمال مبارک: " طوبى لمحل ولبيت ولمكان ولمدينة ولقلب ولجبل ولكهف ولغار ولاودية ولبر ولبحر ولجزيرة ولدسكرة ارتفع فيها ذكر الله وثناؤه" (ترجمه غیر رسمی بیان: خوشا بحال آن محلی، و آن خانهایی، و آن مکانی، و آن شهری، و آن قلبی، و آن کوهی، و آن پناهگاهی، و آن غاری، و آن وادیایی، و آن سرزمینی، و آن دریایی، و آن جزیرهایی، و آن چمنزاری که ذکر خداوند و ثنای او در آن مرتفع گردد.)
خیلی دلم می خواست روزی را تصور کنم که حضرت عیسی شخصاً آنجا ایستاده بود و مردم را سیر میکرد. همانطور که چشمانم بسته بودم، تعمق کردم و بخود گفتم شاید این داستان لزوماً ربط بحصوصی به تغذیه رایگان ۵۰۰۰ نفر ندارد. بلکه این داستان حاوی پیامی عمیقتر از دو قرص نان و پنج ماهی است. شاید عیسی مسیح میخواسته به حواریونش نشان دهد که برگت خدا نه تنها فراوان است بلکه تمام نشدنی و ابدی است. شاید عیسی مسیح میخواسته پیروانش آن روز با چشمان خود مشاهده کنند: زمانی که دست خداوند میبخشد، بخشش او هرگز به پایان نخواهد رسید و در بشقاب ها همیشه اضافی میماند. شاید در آن روز تاریخی، پسر خدا میخواسته به پیروان خود بیامود که "اینست راز حیات حقیقی".
ما باید مثل چشمه خروشان باشیم که مستمراً خود را از آنچه دارد تخلیه میکند و به طور مداوم از منبع غیبی و نامشهود مجدداً پر میگردد. بذل و کرم مداوم برای خیر و صلاح همنوعان بدون ادنی خوفی از فقر و متکی بودن به فیوضات لاریبیه منبع ثروت و استغنا و منشاء کل خیر. این است راز حیات حقیقی!
—حضرت شوقی افندی