3) در عمق تهی دستی و پاکت اعانه من
لا یکلف الله نفسا الا وسعها [ترجمهغیررسمی: خداوند از احدی توقعی ندارد بجز به اندازه توانائی او] و این اعانه باید از جمیع شهرها و از جمیع احبای الهی [دریافت] گردد. باری ای احباء الهی یقین نمائید که در مقابل این اعانت اضعاف مضاعف خیر و برکت در زراعت و صناعت و تجارت حاصل گردد. من جاء بالحسنة فله عشر امثالها [ترجمه غیر رسمی: هرکس یک عمل خیر کند، خداوند ده برابر به او میدهد.] شبههای نیست که حی قدیر اهل انفاق را تائید شدید فرماید.
-مکاتیب حضرت عبدالبهاء جلد 4
در شمارهٔ قبلی "چشمهٔ خروشان"، ماهیّت ایثار تبرّعات فداکارانه به طور خلاصه مورد بحث قرار گرفت. از بیانات حضرت ولی امراللهّ و بیتالعدل اعظم الهی دریافتیم که تبرّع فداکارانه به صندوق بهائی محرّک "انکشاف روحانی" است و جاذبهٔ "تأییدات الهی" و همچنین باعث ارتفاع "شأن و عزّت نفوس و جامعه" هردوست. امّا بیائید امروز در مورد آن دسته از احبائی صحبت کنیم که آه در بساط ندارند، تا چه بخواهند در راه خداوند تبرّع تقدیم کنند. بیاید در مورد اطفال، نوجوانان، دانشآموزان، بیماران، یتیمان، بیکاران، بدشانسان، و حتی ورشکستگان صحبت کنیم. آنها چه باید بکنند؟ مسلماً خداوند متُعال، عالِم و خَبیر است و محدودیّتهای مالی ما را خوب درک میکند!
ای خدا ، فقیر را از بابِ غنایت محروم منما و از دریای بخششت منع مکن. تویی صاحبِ عطا و قادر و توانا و المُهـَیمِنُ عـَلیَ الاَسماء
-حضرت بهاءالله
...هر فرد بهائی، هر چقدر هم که فقیر باشد، باید درک کند چه مسئولیت خطیری در رابطه با صندوق تبرّعات بدوش دارد و همچنین باید اطمینان خاطر پیدا کند که ترقّی روحانی او به عنوان یک مؤمن بهائی در نظم جهان آرای جمال اقدس ابهی تا حد زیادی بستگی به آمادگی او دارد، به اثبات عمل، درحمایتهای مادی از مؤسسات بهائی. (ترجمه غیررسمی)
-حضرت شوقی افندی
اولین بار که این بیان را خواندم، برای خود قبطه خوردم، زیرا تازه مشامم بیدار شد که انکشاف روحانیام تا چه "حدّ زیادی بستگی به آمادگی" من "به اثبات عمل" در ایثار و فداکاری ارتباط دارد. در آن زمان من یک دانشآموز فقیر و جوان سن بودم که در یک شهر گران، بدون فرصتهای کاری، زندگی میکردم. در اعماق قلب خود مطمئن بودم که من از ایثار اعانات به صندوق بهائی معاف هستم. اطرافیان من میگفتند (و همه به این باور بودیم) که سخاوتمندی و بشردوستی اختصاص به ثروتمندان و دولتمندان دارد نه به یک دانشآموز فقیر در یک کشور جنگزده. من آن زمان آنقدر فقیر بودم که روزها وقت نهار از مدرسه تا ایستگاه راه آهن "وآغزآل" در خیابان ۲۸ می پیاده میرفتم تا بتوانم دُونر کباب بخرم که قیمتش فقط یک نظامی بود.
نظامی گنجوی شاعربزرگ قرن دوازدهم که در گنجه آذربایجان بدنیا آمده
او یکی از معروفترین شاعران حماسی است و اشعار عاشقانه و عاطفانه بسیاری بجا گذاشته
راه آهن یا واغزال به روسی دُونر یعنی چرخش. دُونرکباب یعنی کباب چرخی
پس از تلاوت آیه مبارکه فوق خطاب به "هر فرد بهائی، هر چقدر هم که فقیر باشد" دوباره شروع کردم به ارزیابی شرایط زندگی خودم. ایندفعه از مرز تفکر گذشتم و با خودعهد کردم با منطق ریاضیّات و عِلم حسابگری به خداوند متعالی که ما را آفریده و از وضعیت ما آگاه است ثابت میکنم که وضعیت این حقیر با بقیه فرق دارد و از تبرّع دادن به صندوق بهائی معاف هستم. برای همین، قلم و کاغذی برداشته تنهایی به اتاقم رفتم و مشغول حسابکردن شدم. اوّل کلیّه هزینههایم را نوشتم و بعد بدهکاریهایم را روی کاغذ درج نمودم زیرا قلباً میدانستم که معافام. ولی در عین حال میدانستم که این آیهٔ مبارکه هم قطعی نازل شده و جائی برای تبیّن نگذاشتهاست. متوجه شدم که من اغلب اوقات ده تا پانزده شیروان برای خرید شلوارهای جین طراحی شده خرج میکنم و گوشیام هم همیشه از آخرین مدلهاست، تعداد زیادی کفش در گنجه اتاقم دارم که اصلاً نمیپوشم، لباسهای زمستانی شیکی در کمد داشتم، کلاههای مختلف، شالهای گوناگون و انواع لباسها در اتاقم بود. ماهی دو بار سلمانی میروم و هر بار پنج شیروان خرج سلمانی میکنم. لیست اموالم بتدریج بلندتر و بلندتر شد. چون به صفحه سوّم رسیدم قلم را بر روی میز گذاشتم. متوجه شدم که تا کنون با خودم صادق نبودهام. من با بهانههای مختلف برای خود معافی درست کرده بودم که چیزی به صندوق اعانات ندهم. بگذارید بهتر بگویم، خودم خودم را از تأییدات الهی محروم کرده بودم. آن شب برای من شب سختی بود و در افسردگی عمیقی غوطهور شدم. مرتّب خودم را سرزنش میکردم. اگر شخص دیگری مرا فریب داده بود مسلماً دلم به این حدّ نمیسوخت، امّا خود را فریب دادن و از تأئیدات الهی محروم کردن چطور قابل بخشش است؟ چگونه میتوان توجیه کرد که شخصی خود را از فیض الهی، ترقی معنوی، و انکشاف روحانی محروم سازد و این یک نوع زرنگی است. هرچه بیشتر در مورد اعمال خود فکر میکردم بیشتر افسرده خاطر میشدم. تا یک روز، در اوج ضعف و ناامیدی، یکدفعه متوجه معنی عمیق این بیان مبارک حضرتعبدالبهاء گشتم. معنی این بیان، حقیر را برای همیشه از اضطراب رهائی داد. مثل آب بود بروی آتش.
دارد لبی که مستی جاوید میدهد - مینای می کجا و لب نوش او کجا؟
لا یکلف الله نفسا الا وسعها (خداوند از احدی توقعی ندارد بجز به اندازه توانائی او.)
-حضرت عبدالبهاء
مشارکت در صندوق بهائی، امتیازی است ویژه برای "هر فرد بهائی، هر چقدر هم که فقیر باشد" و میفرمایند این مشارکت " به اندازه توانائی او" حساب میشود. حقیقتاً چه بیان عمیق و پر مغزی! در تمام این سالها من خودم را با پزشکان، مهندسان، دانشمندان، استادان، کارمندان و بازرگانان جامعه بهائی مقایسه میکردم و بخاطر این مقایسههای غلط اعانه کم خود را بیارزش و غیر ضروری میدیدم. بنابراین خودم خودم را از مزیّت منحصر به فرد این امتیاز الهی محروم کرده بودم. اگر "خداوند از احدی توقعی ندارد بجز به اندازه توانائی او"، پس در واقع تنها کاری که من باید میکردم این بود که توانایی مالی خودم را میسنجیدم و به اندازه دخلم (با الگوی شخصی خودم) ایثار اعانات مینمودم. چه بیان پر مغزی اگر کمی در آن تفکر کنیم!
آیهء حضرتعبدالبهاء مرا، هم از درد و رنج داخلی نجات داد، هم از محرومیّتی که خودم برای خودم گذاشته بودم رها نمود و به امتیاز ویژهایی که خداوند به من عطا کرده بود نزدیکتر نمود. این باعث شد که سبک زندگی جدیدی را برای خود اتخاذ کنم و رفتار نوینی را پیشه گیرم. اوّلاً شروع کردم هر سه هفته یک بار موهایم را اصلاح کنم بجای هر دو هفته یکبار، و با دوستان همکلاسی دیگر رقابت خرید آخرین مدلی گوشی را نداشتم. به جای خرید لباسهای زیاد لباسهای خوبم را خشکشوئی میکردم و بجای خرید کفش نو کفشهایم را واکس میزدم. همزمان دونر کباب را کنار گذاشته ناهارهای سالم میخوردم. هر جا که میشد راه میرفتم و پولم را جمع میکردم تا به صندوق تبرّعات ایثار کنم. در واقع ایثار یعنی رها کردن خود آسودگیهای زیادی. در طی پیاده رویهایم اغلب به فکر مزایای روحانی فداکاری بودم و سعی میکردم ببینم چگونه میتوان بیشتر در راه امر خدمت کرد.
بعد شروع کردم بخدمت و هفتهای یک بار در حظیرالقدس باکو به شستشوی راه پلهها و زمینهای دور حظیرة القدس پرداختم. هر چقدر بیشتر قدم خیر برمیداشتم تأئیدات الهی هم بهمان اندازه از غیب میرسید. تا اینکه شبی از شبهای ضیافت نوزده روزه بالاخره شجاعت کافی در قلبم بوجود آمد و ترس از فقر را در خود مهار کردم. آن شب پاکت اعانه ام را به طور مستقیم و بدون خجالت از احدی به خزانهدار محفل تقدیم کردم و با خود عهد کردم که از آن ببعد به طور منظم تقدیم خواهم کرد. فکر کردم اگر "خداوند از احدی توقعی ندارد بجز به اندازه توانائی او" پس من چرا باید از اعانه جزئی و ناچیز خودم خجالت بکشم؟ ولی آن شب میخواستم برای تشکر از خدا بیشتر فداکاری کنم و پنج شیروان در پاکت پول نهادم. دیگر از هیچچیز نمیترسیدم. بعضی از دوستانم وسط جلسه پنج شیروانی مرا دیدند که در پاکت می گذارم و وحشت زده شدند. سعی کردند با اشاره دست به من بفهمانند و راهنمایی کنند که این یک شیروانی نیست، این پنج شیروانی است. امّا لزومی به اخطاریه آنها نبود. همین اختطارهای دوستان و فامیل است که ما را از زندگی سخاوتمندانه دور ساخته! میگویند به زندگی خود آتش مزن و غیره... من از این فداکاری هیچوقت فقیر نشدم و سخاوت شگفتانگیز کهکشان همیشه به من میرسید. انسان خوشحالتری شدم. با خودم خوشرفتار، با خانوادهام مهربانتر، با همسایگانم بهتر، با بستگانم نزدیکتر و با همهء مردم با دل بازتری آمیزش میکردم. وقتی سالها بعد وضعیت خود را سنجیدم، متوجه شدم که به کلّی دیدگاهم نسبت بزندگی عوض شده بود.
آیا نعمتی اعظم از آن متصّوراست که انسان چون در خود نگرد مشاهده کند که بتوفیقات الهّیه سبب آسایش و راحت و سعادت و منفعت هیئت بشرّیه است؟ لاوالله! بلکه لذت و سعادتی اتم و اکبر از این نه.
-حضرت عبدالبهاء
پنج شیروان یک شیروان
یکی از روزها که زمین مرکز بهائی را می شستم، دیدم یک بهائی متشخص برای دیدنی احباء از ایتالیا به باکو آمده. ایشان در سن کهولت بسر میبرد. پدرِ پدرش اهل باکو و پدرِ مادرش تبریزی الاصل بود. وقتی بلشویکها به باکو حمله میکنند، خانوادهاش برای همیشه به اروپا مهاجرت میکند. او مردی بسیار مهربان بود و هر روز برای دیدن احباء به حظیرةالقدس میآمد. در یکی از این دیدارها و هنگام صرف چای، ایشان درمورد اهمیّت مشارکت فعالانه و همگانی در تبرّعات بهائی صحبت را باز کرد که این وظیفهایست خطیر بر دوش همه احباء، فارغ از وضعیت اقتصادی آنها. آن زمان جمهوری آذربایجان وضعیت بسیار دشوار و وخیمی داشت. جنگ قرهباغ تازه تمام شدهبود و حدود پانصدهزار آذربایجانی را بیخانمان کردهبود. آنها از شهرهای قرهباغ رانده شده بودند. دولت هم منابع مالی برای کمک به این جنگ زدگان را نداشت. بیشتر مردم کار نمیکردند، تمام کارخانهجات تولیدی بسته شده بود، کشاورزی به هیچ رسیده بود، و تجارت و تولیدات بکلی تعطیل بود. در این میان مهمان متشخص ایتالیائی که ظاهراً در ثروت غرق بود برای ما فقراء در مورد تبرّعات فداکارانه به صندوق صحبت میکرد و میگفت چگونه ایثار ایشان را به انکشاف و ترقّی روحانی رسانده بود.
شنوندگانی که آن روز در مرکز بهائی جمع شده بودند با لبخند باورنکردنی به ایشان گوش میدادند و نگاهی ناباورانه در چشمانشان بود. ما همه همدست شدیم تا به مهمان ایتالیائی تفهیم کنیم که او بتواند واقعیتهای جنگ و وضعیت دقیق ما را درک کند و میدانستیم که شرایط کنونی آذربایجان بدون شک ما را از کمک به صندوق معاف مینماید. توجیه کردیم ما جوان هستیم، یتیمیم، شاگردیم، مجرّدیم یا حتی تازه عروسودامادیم، نمیتوانیم کار پیدا کنیم، همه چیز را باختهایم، ورشکسته شدهایم، خانههایمان بر باد رفته، مهاجریم، خادم مؤسّساتیم، تازه مؤمنیم و هزار مورد متشابه دیگر که مطمئناً ما از تبرّعات به صندوق معاف میکند. ما آن روز دلیلهای بیکران تقدیم میهمان ایتالیائیمان نمودیم که ما باید اول ثروتمند گردیم و بعد در راه خدا اعانه دهیم. مهمان عزیز ایتالیائی با عشق و محبت به همه ما گوش کرد و گفت جنگ، قحطی، وضعیت زناشویی، شغل، خدمت به امر، و حتی مهاجرت هیچ ارتباطی با فراخوانی خداوند به بندگان خودکه باید بخشنده و سخاوتمند باشند ندارد مادام که این دستور را داریم:
لا یکلف الله نفسا الا وسعها (خداوند از احدی توقعی ندارد بجز به اندازه توانائی او.)
-حضرت عبدالبهاء
او برای اظهار اینکه بهانه آوردن نوای خوبی ندارد از این طنز استفاده کرد. گفت نی یک ساز خوشخرامی است از یک چوب توخالی با سوراخهائی در درازای آن. اگر نی را از طرف بالا بزنید ملودی بسیار زیبائی دارد واگر از پائین بزنید فوت همان فوت است امّا نوائی ندارد. اگر انسان خود را از این امتیاز ویژه محروم سازد، با اینکه میداند "خداوند از احدی توقعی بجز به اندازه توانائی او ندارد،" مثل اینست که فلوت را از پائین زد!
بشنو از نی چون شکایت میکند - از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند - در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
مهمان ایتالیائی ادامه داد. حتی حضرتبهاءالله هم در سختترین دورهٔ رسالتشان در سجن اعظم دائم آمادهء ایثار، فداکاری، سخاوت، و بخشندگی بودند. وقتی در سال ۱۸۶۸ حضرتبهاءالله با اصحاب و عائله مبارک وارد قلعه عکاء شدند هفتاد و اندی نفوس در چند اتاق محبوس بودند و مقامات دولتی با شدّت بسیار به عائله مبارک آزار و اذیت مینمودند. روزهای اوّل اصحاب را حتی از آب و غذا هم محروم ساخته بودند. آنقدر وضعیت بد شد که پس از چند روز سه تن از همراهان حضرتبهاءالله بیمار شده به رحمت ایزدی پیوستند. مقامات زندان خواستار پیش پرداخت هزینهٔ کفن و دفن شدند. حضرتبهاءالله با سخاوت و فداکاری تمام تنها فرشنماز خود را که یادبود پدر گرامیشان بود به مأموران دادند تا در بازار فروخته هزینه دفن آن سه نفر نمایند. حضرتبهاءالله برای یک لحظه هم فکر نکردند که ایشان از فداکاری معاف هستند و یا منتظر بمانند تا یکی از اصحاب مبلغی دهد. ایشان پیشقدم شدند.
با توجه به مشكلات جنگ قرهباغ، مهمان ایتالیائی ما آن روز به بحث در مورد چالشهاي جنگ جهاني اوّل در فلسطين پرداخت و گفت: هنگامی که خطوط حمل و نقل متلاشی شد و گندم به فلسطین نرسید، حضرتعبدالبهاء زمینهای زراعتی خود را برای کشت گندم استفاده و گروه زیادی از بهائیان را برای خدمت در این زمینها سازماندهی کردند. حضرتعبدالبهاء تمام محصول خود را با سخاوت و فداکاری به اهالی عکاء و حیفا که ماهها گندم از دولت مرکزی دریافت نکرده بودند اهدا نمودند. همزمان، ایشان کشاورزان عرب را آموزش میدادند که زمین خود را با کشتهای مختلف بچرخانند تا به بازده زمینکمک کند. این از خودگذشتگی و سخاوت حضرتعبدالبهاء، دولت انگلیس را که پس از امپراطوری عثمانی در فلسطین مستقر شدهبود بتعجب انداخت که چگونه یک نفر از جیب خود تمام فلسطین را نان میدهد. برای این عمل انسان دوستانهٔ حضرتعبدالبهاء، از ایشان قدردانی شد و لقب سِّر (که والاترین لقب شوالیه انگلستان است) را به ایشان تقدیم کردند. البته که حضرت عبدالبهاء بخاطر لقب سر چنین فداکاری و ایثار نکرده بودند و به این لقب راضی نبودند و همینطورکه در عکس مشخص است ایشان بجشن آمده صندلی که برای ایشان پشت میز گذاشته بودند را برمیدارند و جلوی میز گذاشته جلوس میفرمایند و به کاتب خود فرموده که کاغذها را بگیرید تا برویم. حتی در زمان جنگ هم حضرتعبدالبهاء خود را از ایثار تبرّعات معاف نکردند.
از ایثار سخاومندانه و فداکارانه محصولهای زراعی توسط حضرت عبدالبهاء
برای تغذیه مردم فلسطین در زمان جنگ جهانی اوّل قدر دانی میگردد و کلونل
انگلیسی تعجب کرد که حضرت عبدالبهاء اصلا به جایزه نگاه هم نکردند
محبّت اغصان بر كلّ لازم و لكن ما قدّر اللّه لهم حقّاً فی اموال النّاس (مضون بیان: بر کل لازم است که به اغصان—خاندان حضرت بهاءالله—کمال محبّت را داشته باشند، ولی خداوند به آنها هیچ حقّی به اموال ناس نداده.)
-حضرت بهاءالله
علاوه بر این، مهمان عزیز ایتالیائی نکته خیلی مهمی را با ما در میان گذاشت که من خودم تا آن روز نمیدانستم. وقتی که احباءالله اعانه جمعآوری میکردند و به مرکز عهدومیثاق حضرتعبدالبهاء میفرستادند ایشان به هیچ عنوان از تبرّعات احباء، بجز برای پیشرفت امراللّه در کار دیگری استفاده نمیکردند. حضرتعبدالبهاء برای استفاده شخصی خود و خانواده و برای ایثار تبرّعات به صندوق همیشه از درآمد شخصی خود استفاده میکردند.
برای اینکه بتوانند در راه خداوند تبرّعات بدهند، حضرت عبدالبهاء در کارهای مختلف مشغول بودند و درآمد خود را برای اموارت شخصی زندگی خانواده خویش خرج میکردند.
ای بنده من: بهترين ناس آنانند که باقتراف تحصيل کنند و صرف خود و ذوی القربی نمايند حبّاً للّه ربّ العالمين. (مضمون بیان: بهترین نفوس کسانی هستند که مایحتاج خود را با زحمت خود بدست آورند و بخاطر محبت الله صرف خود و اطرافیان خود نمایند.)
-حضرت بهاءالله
حضرتعبدالبهاء در جوانی و طول سالهای دراز زندان به فنّ حصیر بافی مهارت یافتند، همچنین علاقه بسیاری به کشاورزی و زراعت داشتند. ایشان زمینهای کشاورزی بسیار در فلسطین اجاره کرده بودند و در فصلهای مختلف رشد گیاههای مختلف را آزمایش مینمودند. بصیرت و نوآوری حضرت عبدالبهاء در فنّ کشاورزی روند جدیدی را در فلسطین آغاز کرد که تا کنون ادامه دارد. به عنوان مثال، ایشان تعداد زیادی از کشاورزان را در کاشت درخت اوکالیپتوس با گوینین در پوست آن آموزش دادندکه این باعث مبارزه با مالاریا شد و آب و هوای آن منطقه را خنکتر کرد و حتی تولید چوب را بالا برد.
حضرتعبدالبهاء علاوه بر کاشت گندم و جو جامعه کشاورزان عرب را در رشد نخود، عدس، لوبیا، گوجه فرنگی، موز، مرکبّات، انار، سیب، گلابی و ذرّت تعلیم دادند و آنها را در پرورش گاو، گوسفند، بز و مرغ راهنمایی میکردند. ایشان با وارد کردن تعدادی نشاء از هندوستان موز را برای اوّلین بار به فلسطین معرفی کردند و کشاورزان را تشویق نمودند با استفاده از صنایع کشاورزی در روستاها زراع کنند. به تدریج حضرتعبدالبهاء یک برنامه یادگیری مؤثر برای کشاورزان ایجاد کردند و این اعمال بشردوستانه در راه خدا و خدمت به همنوع بود که نظر دولت وقت (انگلیس) را جلب کرد تا به ایشان لقب سِّر تقدیم کنند. اینست الگوی ما از گشادهدستی، خدمت و فداکاری.
در سالهای ۱۹۱۲-۱۹۱۱، حضرت عبدالبهاء شخصاً تمامی هزینه خود و تعداد زیادی از اصحاب را برای سفر به اروپا و آمریکای شمالی پرداختند و این کار را در حالی انجام دادند که منزلی برای خانوادهشان در خیابان هاپارسیم در حیفا ساخته بودند. با این که در طی دو سال سفر به غرب، دوستان ثروتمند بهائی بسیار تمنّا میکردند که حضرتعبدالبهاء از ایشان مقداری پول برای خرج قبول کنند، ولی ایشان با محبت تمام رّد مینمودند و به احباء توصیه میدادندکه در راه خدا اعانه دهند. همینطور هم شد و احباء امریکا در سالهای بعد مشرق الاذکار شیکاگو را ساختند.
حضرت عبدالبهاء در سال ۱۹۱۱ تعدادی از احباء را برای نشرنفحاتاللهّ با خرج خود به غرب دعوت کردند
حضرت عبدالبهاء این منزل را در خیابان هاپارسیم (یعنی ایرانیها) در سال ۱۹۱۰ ساختند
مهمان عزیز ما از ایتالیا داستانهای خود را با این فرمایشات به اتمام رساند. برای همه بدیهی و روشن است که حضرت عبدالبهاء این خدمات و یا کشاورزی را برای جمع آوری ثروت و یا دریافت لقب انجام ندادند، چناچه از شیوه زندگی ساده ایشان پدیدار است، امّا کثرت در ثروت و دارائی صدای خوشخرام همان نی است که در جهان هستی برای کسانی میزند که نی را از سمت بالا میگیرند. اعطای فداکارانه باید سخاوتمندانه باشد تا نتیجه آن هم سخاوتمندانه جلوه دهد.
لا یکلف الله نفسا الا وسعها [ترجمهغیررسمی: خداوند از احدی توقعی ندارد بجز به اندازه توانائی او] و این اعانه باید از جمیع شهرها و از جمیع احبای الهی [دریافت] گردد. باری ای احباء الهی یقین نمائید که در مقابل این اعانت اضعاف مضاعف خیر و برکت در زراعت و صناعت و تجارت حاصل گردد. من جاء بالحسنة فله عشر امثالها [ترجمه غیر رسمی: هرکس یک عمل خیر کند، خداوند ده برابر به او میدهد.] شبههای نیست که حی قدیر اهل انفاق را تائید شدید فرماید.
-مکاتیب حضرت عبدالبهاء جلد 4
این کتاب سخاوت و بخشندگی است که از قلم سلطان ازلی نازل شده. هر کس که خود را به این فضیلت مزین نمود، فاخر و متشخص می گردد و از سلطنت الهی از سلطان فضل و عطا پاداش میگیرد. (ترجمه غیررسمی)
-حضرت بهاءالله