۸) اعطای امتیاز روحانی و پاکت اعانه من
تقدیم به تبرّعات صندوق بهائی... یک امتیاز روحانی است و به آنهائی که بطراز ایمان به حضرت بهاءالله فائز نشدهاند تعلق نمیگیرد. هیچ مؤمنی نباید خود را از این امتیاز محروم سازد زیرا، هم وظیفه روحانی محسوب میشود و هم منبع جاذبه نعمات الهی. (ترجمه غیررسمی)
—بیت العدل اعظم الهی
...احباء تحت هیچ شرایطی نباید، برای پیشبرد فعالیتهای اداری و تشکیلات بهائی از منابع غیربهائی مبالغ مالی قبول کنند ... زیرا مؤسساتی که بهائیان عالم تدریجاً بر پا میکنند در عنصر حقیقی هدایای حضرتبهاءالله به عالم بشریّت محسوب می شود. [ترجمه غیررسمی]
—حضرت شوقی افندی
در این شمارهٔ چشمهٔ خروشان سالک را به قدردانی از امتیاز ویژه خود و موهبت اشتراک در تبرّعات صندوق بهائی آگاه میسازیم. سعی بر این است که سالک به موانع درونی ضمیر ناخودآگاه خود آشنا شود. موانعی که شاید خودش هم از آن بی خبر باشد.
روزی که ز عشق تو شدم بیخبر از خویش - دیدم که خبرها همه در بیخبری بود
بی تابش مِهرِ رُخَت ای ماه دلافروز - یاقوت صفت قسمت ما خونجگری بود
حقیقت مطلب اینجاست که حدود این موانع در ضمیر ناخودآگاه بسیار وسیع است و از جنبههای شخصی و خانوادگی گرفته تا عاطفی، فرهنگی، روانی، علمی، و مذهبی هم میرسد. امّا قبل از تجزیه و تحلیل این موازین که ذهن سالک را در ایثار تبرّعات بطور ناخودآگاه کنترل میکند، بیاید ابتدا به مسئله "امتیاز روحانی" در آئین بهائی بپردازیم. اصلاً "امتیاز روحانی" چیست و این واژه از کجا آمده؟ چرا این امتیاز را فقط به کسانی دادهاند که حضرتبهاءالله را بعنوان پیامبر امروز پذیرفتهاند؟
تقدیم به تبرّعات صندوق بهائی... یک امتیاز روحانی است و به آنهائی که بطراز ایمان به حضرت بهاءالله فائز نشده اند تعلق نمیگیرد و هیچ مؤمنی نباید خود را از این امتیاز محروم سازد. (ترجمه غیررسمی)
—بیت العدل اعظم الهی
سالها پیش به روستای لاهیج، در دامنهٔ سلسله کوههای قفقاز در منطقه اسماعیلی، برای گردش رفته بودم. لاهیج (و یا شاید لاهیجان) مردمش فارسی زبانند و قرنها پیش به این کوه پناه آورده روستائی بینظیر در دل قفقاز ساختهاند. جمعیتش حدود ۸۰۰ نفر است و آنها علیرغم بقیه آذربایجانیها کارشناسان صنایعدستی، سرامیک، مسگری و آهنگری بسیار قدیمی هستند و در معماری و ساختمانسازی با سنگ چشمه هنرهای عجیبی دارند که در بقیه قفقاز دیده نمیشود. آنها تمام دهکده را با استفاده از سنگهای کوچک رودخانه ساختهاند. سیستم زهکشی زیرزمینی این مردم که قرنها پیش در دل کوهستان ساختهاند بسیار پیشرفته است و هنوز هم کار میکند. آنها از استعدادهای خود برای ایجاد فضای زیبا که با کمالات انسانی الهام گرفته شده استفاده کردهاند.
دشتهایی چه فراخ،
كوههایی چه بلند، در گلستانه چه بوی علفی میآید.
من در این آبادی پی چیزی میگردم، پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی
همانطور که در کوچههای لاهیج قدم میزدم و پی چیزی میگشتم، ساکنان لاهیج مرا بطرف کوچهایی که در انتهای آن رستورانی بود هدایت میکردند. وقتی به آنجا رسیدم متوجه شدم که ورودی کوچک و تاریکی دارد. نمیخواستم وارد شود. مثل اینکه غذاها گران بود و به بودجه من نمیخورد. دو دل شدم که بروم یا نروم؟
پس از فکر و خیال زیاد بالاخره تصمیم گرفتم از دروازه بسیار قشنگ و قدیمی آن رستوران عبور کنم و وارد راهرو انحنایی آن شوم که مرا به حیات رستوران برد. بمحض ورود با منظرهایی غیر قابل تصور روبرو شدم: یک باغ باز و حیات قدیمی با صفا، با درختان باشکوه. یک حوض آبی هم در وسط باغ بود. در دوردست درّه و رودخانهایی دیدم که از وسط آن آب رد میشد. پیشخدمت با استقبال گرم جلو آمد و مرا بطرف میزی روبروی رشته سلسهٔ گونیال دعوت کرد. از آنجا رودخانه گیردیمان را بخوبی میدیدم و گلّۀ حیواناتی که در کنار رودخانه میچریدند را میتوانستم ببینم. صدای جرنگ-جرنگِ زنگ بزغالهها گوئی که برای طبیعت موسیقی آرامشبخشی مینواخت. همانطور که راحت بر مُتکای کرسی تکیه داده بودم و نفس راحتی میکشیدم، پیشخدمت برایم پنیر، ترخون تازه، و نان داغ تنوری آورد و با صدای محبّتآمیز گفت "بفرمایید." نسیم خنک رودخانه گردیمان، گرمای تابستان را تحملآور کرده بود، و ملودی رودخانه که گویی چشمۀ خروشان بود در گوشم طنین انداخته بود. اعصابم بکلی آرام شد و توانستم صدای درونی خود را دوباره بشنوم که میگفت: "چه امتیازی عجیب! چه امتیازی به این حقیر، که اینجا نشستهام. در همین لحظه! فکرش رو کردی."
پشت تبریزیها؛
غفلت پاكی بود؛ كه صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم؛ باد میآمد؛ گوش میدادم؛
چه كسی با من حرف میزد؟
رودخانه گردیمان، در لاهیج - اسماعیلی
تمام روز در این رستوران نشستم و احدی به من حتی اشارهٔ نکرد که مثلاً وقت رفتن است. یعنی در واقع مالک رستوران به مهمانان خود "امتیاز" این را داده بود که مشتری در رستوران او هم وزن مهمانان شخصی او است و هیچ فرقی ندارد. از لحظهای که وارد باغ شدم صاحب رستوران این احساس را با مهماننوازی خود القا کرد که گویا تمامی آن رستوران متعلق به شخص من است. گردش میکردم و لذت میبردم، دستم را در حوض کردم، کمی آب به صورتم پاشیدم، عکس گرفتم و منتظر نهار شدم. نهار پیلوف، کباب، دلمهٔ برگ انگور، و ماست و موسیر بود. بعد از نهار بر همان کرسی در آرامش طبیعت و خروش چشمه کمی چرت زدم. مهمان نوازی صاحب رستوران مرا به اندیشیدن ماهیّت حقیقی "امتیاز" و معنی "امتیاز روحانی" انداخت. اگر یک انسان فانی بتواند زندگی مرا برای یک روز با چنین امتیازی غنی سازد—بعد از اینکه حقیر خود گامی بسوی باغ نهادم—پس خداوند چه «امتیازات روحانی» میتواند به انسان دهد وقتی ما قدمی بسوی باغ خداوند برمیداریم؟
... من جاء بالحسنة فله عشر امثالها [ترجمهغیررسمی: هر کس یک عمل خیر کند، خداوند ده برابر به او میدهد.] شبههای نیست که حی قدیر اهل انفاق را تائید شدید فرماید.
—مکاتیب حضرت عبدالبهاء جلد۴
حتماً امتیازات خداوند بیحد و حصر است. یعنی شامل همهچیز میشود از ملموس گرفته—کالا و مادیّات—تا غیرملموس—شفقت، یکرنگی، سلامت، رضایت، شادی، رفاه، بینایی و دانش—چه که خداوند متعال سلطان عالم و عالمیان است. امّا همانطوریکه حقیر به اهل ده گوش کردم (همانند توصیههای خزانهدار به احباء) و راه را پیش رفتم و با اینکه دو دل بودم بالاخره قدمی برداشتم و وارد باغ شدم، بهمین منوال برای ورود به باغ الهی و اخذ امتیازات خود باید گامی در کمال صداقت و فداکاری برداشت. وگرنه خود را محروم کردهایم و در کوچههای زندگی سرگردان ماندهایم. درست همانند عکسالعمل حقیر در ابتدا که با وجود توصیههای مداوم اهل لاهیج خود را با شک و تردید از ورود به باغ محروم كرده بودم انسانها میتوانند با عکسالعمل غریزی خویش راهنماییهای خزانهدار محفل روحانی را نادیده گیرند. ولی باید برای رسیدن به اسرار زندگی حقیقی قدمهای بیتردید برداشت، بخصوص موقعی که فرصتها میآیند و از دست میروند. حقیر چند سال بعد به لاهیج رفتم و متاسفانه صاحب رستوران دیگر نبود و دیدم که باغ به یک ساختمان مسکونی تبدیل شده. چقدر مسرور و خوشحال شدم که آن روز وقت را از دست ندادم و از امتیاز خود استفاده کردم، در آن باغ روحم را شاد کردم، و روانم را زنده نمودم! لبخند آن مرد مهربان را هیچوقت فراموش نخواهم کرد. من چقدر خوشبختم. آن روز کنار همان ساختمان لب جویی نشستم.
لب آبی، گیوه ها را كندم، و نشستم. پاها در آب،
من چه سبزم امروز، و چه اندازه تنم هوشیار است!
سوال مهم دیگری که در خصوص امتیاز اغلب در کشورهای غربی مطرح میشود این است که چرا تقدیم تبرّع بصندوق بهائی فقط منحصر به نفوسیاست که حضرتبهاءالله را بعنوان پیامبر این دور اعظم پذیرفتهاند. حضرت ولی عزیز امرالله یکی از دلایل این امتیاز ویژه به "مؤمنین مسجله" چنین میفرمایند. "مؤسساتی که بهائیان عالم تدریجاً بر پا میکنند، در عنصر حقیقی هدایای جمال مبارک به عالم بشریّت است". این بیانیه نقش ویژهء بهائیان دنیا را در قبال مسئولیت ایشان در خدمت برجستهتر میکند که کمک به صندوق ایجاد ارتباطی میان تشکیلات حضرتبهاءالله و جامعه بشریّت میکند.
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند - هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
روابط معنوی میان حضرتبهاءالله و مؤمنان او بر اساس "عهد الهی" است و نیازمند ارتباط عمیق و عاطفی داردکه از طریق عبادت، اطاعت، اجرای نماز، روزه، شرکت در ضیافات، فروتنی، کفایت رفتار، تحصیل عمومی، تساوی حقوق زن و مرد، خدمت به نوع بشر، عشق به همهگان، زیارت مکانهای مقدّسه، و همینطور ایثار سخاوتمندانه و فداکارانه به صندوق بهائی و چندین وضائف دیگر بدست میآید. پس این رابطه والاتر از پرداخت مقداری پول است. این رابطه در ذات حقیقیاش تجدید عهد الهی با فرستادهٔ خداوند حضرتبهاءالله است_ ظهوری که به عنوان تجلّی نور پروردگار جهان امروز را روشن کرده.
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی - امانتهای چون جان را چه کردی
چرا کاهل شدی در عشقبازی - سبک روحي مرغان را چه كردي
نشاط عاشقی گنجی است پنهان - چه کردی گنج پنهان را چه کردی
تو را با من نه عهدی بود ز اوّل؟ - بیا بنشین بگو آن را چه کردی
بحجی، محل استقرار مقام حضرت بهاءالله، مظهر ظهور الهی
تقدیم اعانات به صندوق بهائی به سادگی فقط یک تاریاست از تار و پودهای وضائف دیگر که همهٔ آنها به یکدیگر مرتبط و متصلند. انجام یک فقره از احکام، بدون انجام وضائف دیگر هیچ مفهومی ندارد. اگر روح یک انسان به حضرتبهاءالله مرتبط نباشد، اعتقاد نداشته باشد، پرستش نکند، از قوانین او اطاعت ننماید، جانش درد جانان نداشته باشد، عاشق او نباشد، پس هدف ایثار مال خود در راه او از برای چیست؟
من درد ترا ز دست آسان ندهم - دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم - کان درد به صد هزار درمان ندهم
خداوند از مال انسان بینیاز است و صندوق تبرّعات را برای کمک مالی ترتیب نداده. این صندوق یک امتیازه ویژه است که جان بتواند درجه عشق خود را به جانان ابراز کند. در این دور اعظم این عشق دیگر یک طرفه نیست و متقابل است. "أَحْبِبْني لأُحِبَّكَ (عاشق من باش تا من هم بتوانم عاشق تو باشم)" حضرت بهاءالله میفرمایند، " إِنْ لَمْ تُحِبَّنِي لَنْ أُحِبَّكَ أَبَداً (اگر عاشق من نگردی، عشق من هرگز به تو نخواهد رسید).
میان یک مؤمن و صندوق تبرّعات بهائی ارتباطی بس عمیق تابع است—بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادی او. هنگامی که روح انسان حضرتبهاءالله را بعنوان مظهر ظهور الهی برای این دور اعظم میپذیرد و عهد خود را تجدید میکند، او باید تدریجاً جنبههای زندگی خود را با اهداف الهی هماهنگ سازد—چه زن چه مرد. زیرا او دیگر در جرگه همگامان امر الهی است. اینک به او امتیازی فضل شده و در راه پیشرفت امر اجازه ایثار اموال مادی خود را دارد، هرچقدر هم که تبرعات او جزئی باشد. [ترجمه غیررسمی]
—بیت العدل عالم الهی
حمایت از صندوق تبرّعات بهائی، نعمتی است که از جانب حضرت بهاءالله صرفاً برای مؤمنین مسجله اندوخته شده.
—بیت العدل اعظم الهی
بیت العدل اعظم الهی "تحت حفظ و صیانت جمال ابهی و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلی روحی لهما الفداست آنچه قرار دهند من عندالله است."
چه موانعی امروز بهائیان را از هماهنگ کردن زندگی روزمره خود با عهد الهی دور میکند؟ چه موانعی مؤمن را از تقدیم تبرّعات فداکارانه منصرف مینماید؟ کلمه تبرّع چه مفهومی برای هر کدام از ماها دارد؟ چه تعلیماتی خانواده، مدرسه، و جامعه درباره بخشندگی و سخاوت به ما یاد دادهاند؟ چه وحشتهایی هنگام از دست دادن مال ما را دنبال دارد؟ ریشه وحشتهای ما از کجا آب میخورد؟ هنگام کمک به صندوق بهائی چه افکاری در سر ما میچرخد؟ با چه رفتاری با صندق تبرّع مواجه میشویم؟ چگونه و با چه نگاهی به خزانهدار خود نزدیگ میگردیم؟ آیا ما نام خود را روی پاکت مینویسیم؟ چرا مینویسیم؟ چرا نمینویسیم؟ آیا برای مخفی کردن هویّت خود تا کنون چه گامهائی برداشتهایم و آیا موفق بوده یا نه؟
البته پرسش اینگونه سؤالات، و بسیاری از سؤلات مشابه به اینها برای جواب دادن نیست بلکه برای ایجاد جرقه است برای اندیشیدن، درونیابی، و نهایتاً پیشرفت معنوی در این سفر. عموماً در آیین بهايی این گونه سؤالات جایی ندارد و میتوان گفت که پاسخ به این سؤالات شخصی است و نباید در جمع گفتگو شود زیرا بهايیان نه اعتراف دارند نه امر به معروف. در واقع این سوالات ابزاری است برای تقویّت فکر، شکستن تابوهای قدیمی و سنتهایی که انسان را از زندگی سخاوتمندانه باز میدارد. عشق جمال مبارک به بندگانش بیحد و حصر است و همه بندگانش را بسیار دوست دارد. حضرتعبدالبهاء در لوحی میفرمایند: "جوهر تعالیم حضرتبهاءالله، محبّت و عشق است." سالکان این سفر باید قلباً مطمئن باشند که برای تقدیم تبرّع در امر بهائی هیچگونه قوانینی وجود ندارد و احباء فقط به بخشندگی، سخاوت، و فداکاری تشویق شدهاند.
الکرم و الجود من خصالی فهنیا لمن تزین بخصالی. (ترجمه غیر رسمی بیان: بخشندگی و سخاوت ازویژگیهای منست! خوشا بحال نفسی که با فضیلتهای من خود را مزین کند.)
—حضرت بهاءالله
این شماره چشمه خروشان هم در اینجا به پایان رسید و معلوم شد که تبرّع به صندوق بهائی یک امتیاز منحصر به فرد است که مؤمن بتواند از طریق آن دریچهٔ قلب خود را بسوی نعمات الهی باز کند. چنانچه بیتالعدل اعظم الهی میفرمایند: " ما باید تدریجاً جنبههای زندگی خود را با اهداف الهی هماهنگ کنیم، چه مرد چه زن." دوستان! متأسفانه وقت نشد در این شماره با موانعی که ریشههای عمیق فرهنگی و روحی در ما دوانده - که ما را از اشتراگ در تبرّعات سخاوتمندانه و فداکارانه مانع میسازد - صحبت کنیم. انشاءلله در شمارهٔ بعدی سعی میکنیم چگونگی غلبه بر موانع فرهنگی را بیشتر بررسی کنیم و ببینم که آیا به "راز حیات حقیقی" خواهیم رسید یا نه؟
ما باید همانند چشمهایی خروشان باشیم که مستمراً خود را از آنچه دارد تخلیه میکند و به طور مداوم از منبع غیبی و نامشهود مجدداً پر میشود. بذل و کرمی مداوم برای خیر و صلاح همنوعان بدون ادنی خوفی از فقر و متکی بودن به فیوضات لاریبیه منبع ثروت و استغنا و منشاء کل خیر.
- این است راز حیات حقیقی!
—حضرت شوقی افندی