top of page

تقدیم به تقدیس تبرع در آئین بهایی!  این مجموعه بواسطه

محفل مقدس بهائیان آذربایجان جمع آوری گردیده

2) درجه فدکاری و پاکت اعانه من‌

تبرعات به صندوق در تعالیم بهائی به عنوان تعهّدی روحانی و قدمی فداکارانه می‌باشد که بطور مستقیم با ترقّی و انکشاف روحانی مؤمن مرتبط است. [ترجمه‌غیررسمی]

‑بیت العدل اعظم الهی

شأن تبرعات به صندوق به درجه و میزان فداکاری فرد، روح ایثار وی در حالت تبرّع، و اشتراک عمومی احباء در این خدمت است.  این است که جاذب تائیدات الهی می‌گردد و کرامت، سربلندی، و شرافت فرد و جامعه را تقویّت می‌کند. [ترجمه‌غیررسمی] 

‑بیت العدل اعظم الهی

 

"بخشندگی"، "فداکاری" و "انکشاف روحانی" در موضوع تبرّعات در آثار مقدّس بهائی سه عبارت جدا ناپذیر است. به نظر می‌رسد که فداکاری اکسیری است برای تبدیل تبرّع به تائیدات الهی و انکشاف روحانی انسان. بخوبی بیاد دارم زمانی که تازه سفرم را آغاز کرده بودم، با تعجب به این سه عبارت نگاه می‌کردم و هرگز جائی دیگر این واژه‌ها را نخوانده بودم.  برایم نامفهوم و گنگ بود.  پیش خود می‌گفتم "منتهی درجه بخشندگی" یعنی چی؟ "میزان و درجه فداکاری" کجاست؟  "روح ایثار" برای چه کارهایی استفاده میشود.  البته در مورد بخشندگی به طور خلاصه در داستانی خوانده بودم که گویا ثروتمندی در موقع مرگش مقداری پول به یک فقیر بخشیده بود. فهم جامعه من نسبت به بخشندگی و سخاوت اینگونه داستانها بود.  همینطور در مورد روح ایثار در جامعه بهائی افراد بخصوصی را میدیدم که با از خودگذشتی عجیبی خدمت میکردند و بدنبال پاداشی هم نبودند. ولی تا آن زمان برای اندازه گیری درجه فداکاری هیچ استنباط و معیاری نداشتم تا چه رسد بخواهم آن را در تبرّعات به صندوق بهائی تطبیق دهم. در کارهای پروردگار چه تضادهایی پیدا می‌شود که از یک عنصر مادّی مانند پول استفاده میکند برای امتحان تمایل روحانی انسان به روحییه فداکاری و حتی میفرمایند "جاذبه تائیدات الهی و تقویّت کننده کرامت، سربلندی و شرافت فرد و جامعه است"، و حتی ما رابه رشد عمیق معنوی هدایت می نماید.

يا اولی الألباب. انّ الأمور معلّقة باسبابها و فضل اللّه يغنيکم بها. (مضمون بیان: او که حقیقت سرمدی است—سبحان الله—اراده کرده که وقوع جمیع امور در کره ارض منوط به مادّیات باشد.)

ـحضرت بهاءالله

 

انسان چگونه میتواند نهایت درجه فداکاری خود را در تبرّعات شخصی ابراز کند؟ ذهن انسان دائم مشغول بررسی میزان پول است و از خود سوال می کند: "آیا باید ۱۰ یا ۱۰۰ بدهم؟  باید ۱۰۰۰ یا ۵۰۰۰ بدهم؟ حالا اصلاً ۱۰۰ من چه تفاوتي در راه خداوند بی‌مثال و خودمستقل خواهد داشت؟ درجه فداکاری یعنی چقدر پول بدهم؟ درجه خودخواهی یعنی چقدر کم داده‌ام؟" و غیره!  بدیهی است که هیچ پاسخی برای این پرسش‌ها وجود ندارد و اعداد هم هیچوقت نمی‌توانند نموداری از حیات معنوی ما باشند. امّا در تضادی که خداوند برای بندگانش آفریده، این اعداد میتوانند نقش مهمّی در سفر روحانی ما بازی کنند. وقتی اعداد را در نظر می گیریم، و به آن فکر می‌کنیم میتوانیم تعهد خود را با یک زندگی سخاوتمندانه و فداکارانه بسنجیم. در موقع اهدای تبرّعات بعضی از احباء با احساسات خود قدم برمیدارند؛ بعضی دیگر با احتیاط دستی به جیب می‌برند و چیزی پیدا کرده به صندوق میاندازند؛ دیگران نیز از جنبه عقلانی، و حسابگری.  آنها با دقت به گزارشات خزانه‌دار گوش میدهند تا ببینند این ماه نیازی به اهدای تبرّعات هست یا نه. خب گرچه خداوند مهربان و شفیق است و تبرّع همه بندگان صادق و ثابت قدم را قبول میکند و ده برابر هم به ایشان برکت میدهد، ولی این سوال هنوز در ذهن باقی می‌ماند که انسان چگونه میتواند خود را به مرزهای "فداکاری" نزدیک‌تر کند؟

حضرت شوقی افندی - ولی عزیز امرالله 

 

در مقداری تبرّع هیچ حدی برای فرد نمی‌توان تعیین نمود: هر چه بیشتر، بهتر!  خصوصاٌ وقتی که مقدار تبرّع، تقدیم کننده را مجبور به فدا کردن دیگر آرزوهای خود شود. هر چه فداکاری سخت‌تر البته ثوابش هم در نزد پروردگار بیشتر. بالاخره آنچه شایان اهمیّت است کمیّت تبرّع نیست، ولی میزان محرومیّتی است که آن ایثار شامل حال می‌نماید. [ترجمه‌غیررسمی] 

-حضرت شوقی افندی

 

حقیقتاً حضرت ولی امراللهّ با چه فصاحت و شکوهی این عبارات نامفهموم، یعنی "منتهی درجه بخشندگی" و "میزان فداکاری،" را در یک جمله ساده به ما شرح داده اند.  اینجا به نظر نمی‌رسد که میزان اندازه گیری اعداد باشد، بلکه "فداکردن آمال و آرزوهای دیگر" و میزان محرومیتّی که ایثار برای شخص ایجاد مینماید.

یک دست جام باده و یک دست زلف یار  -  رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست

در این دور اعظم همه ما باید سعی کنیم خطّ مابین "تبرّعات آسوده" و "تبرّعات فداکارانه" را پیدا کنیم.  روزی که عزم راسخ گرفتم تا برای همیشه به تبرّعات آسوده پایان دهم و برای ایجاد تعادل بین "آسودگی" و "فداکاری" کوشش کنم آن تعهد تبدیل شد به ارزیابی عمیق زندگی خودم.  شروع کردم به تفکر و تعمق؛ پیاده‌روی‌ طولانی؛ مصاحبه با خودم وگفتگوهای صادقانه با ذهنم تا روزی که با قلم و کاغذ سر میز نشسته تا به سؤالاتی در مورد خودم جواب دادم.  تدریجاً پاسخ سؤالات خودم را با صداقت بیشتری می‌نوشتم.  حساب کردم که چه دارم، چه ندارم، چقدر بدهکارم، چقدر نیازمندم و احتیاجات شخصی‌ام تا چه حدّیست، و کجا می‌توانم از آستانه خط فداکاری عبور کنم یا به آن نزدیکتر شوم.

بوضوح به یاد می آورم که در روند بازنگری به زندگی شخصی خود برای پیدا کردن آستانه فداکاری، همواره تائیدات الهی از اطراف به شکل معجزه آسا بطرفم روانه می‌شد. به عنوان مثال یکی از بستگانم که از مدتها قبل پولی به من بدهکار بود و اصلاً فراموش کرده بودم با من تماس گرفت و درخواست ترتیباتی شد برای پرداخت وجه بدهکاری. در نهایت این ارزیابی حقیر را با تجربیاتی جدید آشنا کرد و ارتباط نزدیک فداکاری و تأئید را از طریق موجزاتی نه چندان بزرگ برایم واضحتر کرد.

 بوی پیراهن بوز از مصر جان  -  سدرهء موسی نما اینجا عیان

  ای نگار از روی تو آمد بهار  -  زین بهار آمد حقایق بی‌شمار

حساب کتاب                                                      باز نگری                                                                برکت    

 

میزان تبرّع حائز اهمیّت نیست، بلکه درجه فداکاری که در کنه آن تبرّع نهاده می‌شود؛ زیرا اوست مغناطیس تأئیدات الهیه. (ترجمه‌غیررسمی)

-بیت العدل اعظم الهی

 

بنابراین، من اینطور نتیجه گیری کردم که حتی یک جستجو و در خود نگری ساده، نظر خداوند را جلب کرد که بنده ائی از بنده‌گانش قدمی براشته و تلاشی برای یافتن آستانهء فداکاری کرده—هنوز پیدا نکرده ولی جستجو میکند.  تلاش باعث جلب مغناطیس تأئید می‌گردد. حداقل برای حقیر اینگونه بود که ذکر شد.

 

       در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد  -  عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت  -  عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

 

در یک لحظه شگفت‌انگیز حضرت عبدالبهاء تبرّعی را که سکه‌ایی بیش نبود بدست گرفتند، بوسیدند، و بیاناتی عرفانی بزبان راندند که از آن سکه رائحهء فداکاری استشمام می‌شود.  گلوریا فیضی، در کتاب "داستان‌هایی در مورد صندوق بهائی"، حکایت ذیل را بازگو میکند که حاجی‌امین در یکی از سفرهای خود به ارض مقصود از روستایی می‌گذشته.  گلوریا مینوسد که در آن روستا یک بانوی سالمند بهائی بسیار فقیر زندگی میکرد و چون حاجی‌امین را دید یک سکه کوچک به عنوان تبرّع در راه خدا به او داد و خواهش کرد آن را به دست مبارک حضرت عبدالبهاء برساند. حاجی امین سکه را گرفت، به جیب اندخت، و بسوی ارض اقدس به راه افتاد. به محض ورود به عکا، ایشان به حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شد و طبق معمول تبرّعات احباء را همراه با گزارش دقیق به حضور مبارک تقدیم نمود.  حضرت‌عبدالبهاء با تحسین از خدمات عاشقانه حاجی‌امین در راه خدا قدردانی فرمودند.

همانطورکه در نشریه قبلی "چشمه خروشان" ذکر شد درستکاری و امانت حاجی‌امین چیزی نبود که زیر سؤال برود زیرا مقام او امین خداوند بود و از طرف حضرت بهاءالله تعیین شده بود.  از آن گذشته ایشان هیچوقت و تحت هیچ شرایطی در حسابهای حقوق الله اشتباهی نمی‌‌کردند و بسیار هم دقیق بودند.  اما این بار، در کمال حیرت و شگفتی بمحض اینکه کیسه تبرّعات را به دست مبارک حضرت عبدالبهاء دادند، هیکل مبارک با نگاهی پر محبّت به حاجی‌امین فرمودند، "وجهی از آن کم است!!" حاجی‌امین اصلاً باور نمی‌کرد که چه استماع میکرد و بطور کلی زبانش از صحبت قاصر ماند و قادر به سخن نشد.  با شرمندگی و خضوع و با قلبی مللو از درد و حرمان از حضور حضرت عبدالبهاء مرخص شد و نمی‌توانست بفهمد منظور هیکل مبارک از این بیان چه بوده.

حاجی‌امین آنقدر مضطرب شدکه با چشم پر از اشگ به اتاق خود بازگشت و به خداوند متعال دست دعا و نیایش بلند کرد.  بعد برای التماس وبخشش به سجده سر خود را بر زمین نهاد تا به درگاه الهی زانو زند.  همانطور که در حالت سجده نشسته بود، ناگهان تکه آهنی را زیر زانوی خود حس کرد.  بسرعت بلند شد و دستش را در جیب قبایش فرو برد و متوجه شد که سکه ایی در آستری قبایش گیر کرده.  با تعجب پی آن گشت و فهمید که این سکه ایست که بانویی سالمند در یکی از روستاها به او داده بوده.

 

چون برای جستجو خم کرد سر  -  دید افتاده یکی همیان زر

        سجده کرد و گفت ای رب ودود  -  من چه دانستم ترا حکمت چه بود

               هر بلایی کز تو آید رحمتی است  -  هر که را فقری دهی آن دولتی است

 زان به تاریکی گذاری بنده را  -  تا ببیند آن رخ تابنده را

بلی سکه آن بانوی سالمند از سوراخ جیب حاجی‌امین به داخل عبایش سٌر خورده بود. بدون تأخیر، حاجی‌امین سکه را به حضور مبارک حضرت عبدالبهاء میبرد و ایشان با کمال محبّت و صفا حاجی‌امین را تحسین میفرمایند که حال کار شما تکمیل شد!  بعد سکه را بوسیده این بیانات پر معنی را میفرمایند: "ارزش این سکه از تمامی تبرّعات دیگر بیشتر است زیرا با والاترین درجه فداکاری تقدیم شده."

سبحان‌الله خزائن ملوک و ملکات در یوم ظهور مذکور نه و لدی الله مقبول نه و لکن خردلی از اولیاء در ساحت اقدس اعلی مذکور و بطراز مقبول مزیّن تعالی فضله و تعالت عظمه.  (مضمون بیان: گنجینه‌های پادشاهان و ملکه‌ها در یوم ظهور ارزش ذکر ندارند و در حضور خداوند قابل قبول نیست؛ اما، یک دانه خردل که توسط عزیزان او تقدیم درگاه اقدس گردد بطراز قبول مزیّن.)

-حضرت بهاءالله

 

بار دیگر می‌بینیم که انسانی را که حضرت‌بهاءالله بعنوان "امین خدا" تعیین فرموده بود، شاهد چنین اتفاقات شگفت انگیز و حیرت‌آوری میشود تا او را به اسرار الهی در سّر تبرّعات نزدیکترکند. تبرّعاتی که به اعدادِ بالا رقم‌زده شده‌بود در کیسه باقی ماند ولی حضرت‌عبدالبهاء در اتاق مبارک صبورانه منتظر بوسیدن آن سکّه کوچک از آن بانوی روستایی بودند زیرا به فرمایش ایشان از آن سکه رائحه فداکاری استشمام می‌گردید.

 

مردم بالا دست چه صفایی دارند  -  چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد

           من ندیدم دهشان  -  بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست

این داستان دو درس بسیار مهم و حیاتی به این حقیر آموخت. یکی این که حضرت عبدالبهاء در مورد تبرّع فداکارانهء آن بانوی سالمند کاملاً مطلع بودند حتّی قبل از اینکه اعانه به ارض اقدس برسد—یا اینکه حامل اعانه از وجود آن آگاه باشد.  این یک جنبه شگفت‌انگیزی به تبرّعات در راه خدا اضافه میکند.  خداوند از تبرّعات ما در لحظهء تقدیم—نه در لحظهء تحویل—آگاهی کامل دارد. این مسئله در شماره قبلی "چشمهٔ خروشان" تا حدودی مورد بررسی قرار گرفت و انشاءلله در نشریه‌های آینده پیرامون ذکر نام و هوّیت روی پاکتهای تبرّع باز بحث خواهیم کرد. دوّمین عجایت این داستان بیان مبارک حضرت‌عبدالبهاء است که این سکه پر ارزش‌تر از سایر تبرّعات است زیرا از آن رائحه فداکاری استشمام می‌گردد.  نگرش خدا به تبرّعات به من درس پرارزشی آموخت که ثروت و یا فقر نفس درایثار اعانات در راه خدا ابداً نقشی ندارد، بلکه درجه فداکاریست که سکه ما را به گنجینه‌های ابدی تبدیل مینماید.  اینست که در این نشریه فداکاری به اکسیر مثال زده شد زیرا کشش آن را دارد که روح انسان را دگرگون کند. کمی تفکر کنیم و انصافاً از خود بپرسم آیا یاد آن بانوی سالمند تا به امروز زنده نمانده و تا قرنهای آینده گرامی نخواهد ماند؟

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد  -  اکسیر عشق بر مسم افتاد زر شدم

شأن تبرعات به صندوق به درجه و میزان فداکاری فرد، روح ایثار وی در حالت تبرّع، و اشتراک عمومی احباء در این خدمت است.  این است که جاذب تائیدات الهی می‌گردد و کرامت، سربلندی، و شرافت فرد و جامعه را تقویّت می‌کند. [ترجمه‌غیر‌رسمی] 

-بیت العدل اعظم الهی

bottom of page